پنجشنبه 23 اسفند 1403 - 12 رمضان 1446
 جستجو
 
  دهقان فداکار و مربیان SHEP model

دهقان فداکار  چه انجام داد؟ چرا انجام داد؟ و نتیجه چه شد؟

مربیان SHEP    چه باید انجام دهند ؟ چرا باید انجام دهند ؟ و نتیجه چه خواهد شد؟

 

از موقعی که به یاد داریم در کتاب سال سوم دبستان ، درسی به نام دهقان فداکار وجود داشت .

ماجرای دهقانی که در یک شب سرد پائیزی زمانی که از زمین کشاورزی خود به خانه برمی گشت، متوجه ریزش کوه می‌شود. او برای آگاهی مسئولان قطار لباس خود را از تن در آورده و آن را با نفت فانوس آغشته کرده و به آتش می کشد، قطار می‌ایستد و از حادثه‌ای مرگبار جلوگیری می‌شود.

بعد از تغییرات کتاب درسی در سال‌های گذشته نیز ماجرای دهقان فداکار در کتاب درسی باقی ماند البته این بار در درسی به نام «فداکاران» در کتاب سال سوم دبستان گنجانده شده است که بخشی از آن در خصوص دهقان فداکار است.

 

ازبرعلی حاجوی معروف به ریزعلی خواجوی اهل میانه و متولد ۱۳۱۰ است.

داستان آن شب را از زبان خودش بشنویم:

درباره ماجرای آن شب می‌پرسم شبی که شما  قطار را نگه داشتید تا جان صدها نفر را نجات دهید.

برای لحظه‌ای چشمانش را می‌بندد. پاسخ می‌دهد: «‌آن شب باران می‌‌بارید و من داشتم از زمیـــن کشاورزیـم برمی گشتم . چون زمین گلی بود. از طرف ریل راه‌آهن حرکت کردم که یک دفعه دیدم بین دو تونل، کوه ریزش کرده است. می دانستم که قطاری نیز به زودی از آنجا عبور خواهد کرد. نمی‌دانستم باید چه کار کنم. اما جان انسانهایی که در داخل قطار بودند برایم اهمیت داشت. باید نجاتشان می‌دادم.

ابتدا فکر کردم که به طرف ایستگاه قطار بدوم و با مطلع کردن مسئولین  از ادامه حرکت قطار جلوگیری کنم. ولی می دانستم که دیر شده است و قطار از ایستگاه حرکت کرده است .

برای لحظه‌ای سکوت می‌کند و ادامه می‌دهد: «‌باید جان مسافران را نجات می‌دادم اما نمی‌دانستم چه ‌طوری.

صدای سوت قطار که در حال نزدیک شدن بود مرا به خود آورد.

در مسیر ریل راه آهن ضمن دویدن به طرف قطار ، فانوسم را حرکت دادم و شروع به داد و فریاد کردم اما مأموران قطار متوجه نشدند.

 فانوسم هم خاموش شد. نمی‌دانستم چه کار کنم. یک دفعه فکری به ذهنم رسید. کتم را در آوردم و نفت فانوس را روی آن ریختم و با کبریتی که داشتم آتش زدم و با تکانهایی که به مشعل روشن شده میدادم ، راننده قطار متوجه شد و  بالاخره قطار ایستاد.»

داستان که به اینجا می رسد ریزعلی می خندد و به برخورد مأموران و مردم درون قطار اشاره می‌کند: «‌وقتی مردم و مأموران از قطار پیاده شدند همه سرم ریختند و شروع به کتک زدن من کردند. آخر فکر می‌کردند بی‌دلیل قطار را نگه داشتم. تا این که رئیس قطار آمد و من جریان را برایش گفتم.

 با هم سوار قطار شدیم و به آرامی به طرف ‌جایی‌ که کوه ریزش کرده بود، رفتیم. آنجا بود که همه دیدند من راست گفته ام و شروع به عذرخواهی از من کردند و دست و پیشانی و روی مرا بوسیدند.‌» می‌پرسم «‌هیچ‌وقت فکر می‌کردی این کار‌ باعث شود ماندگار شوی؟»

اشکی گوشه چشمانش جمع می‌شود: «‌آن زمان که این کار را کردم، فقط به خاطر نجات مردم بود. انتظار تشکر نداشتم و حالا خیلی خوشحالم. هر روز به خاطر این که آن زمان، این فکرها به ذهنم آمد، خدا را شکر می‌‌کنم.»

سوال می‌کنم: «برخورد مردم با تو چگونه است؟»

پاسخ می‌دهد: «تا مدت‌ها خبر نداشتم که این ماجرا در کتاب درسی چاپ شده است. بعدها فهمیدم. جالب این که خیلی از مردم هم نمی‌دانستند که دهقان فداکار وجود دارد. بعضی به من می‌گفتند فکر می‌کردیم داستان دهقان فداکار خیالی است. به همین دلیل از دیدن من ذوق زده می شوند و با من بسیار محترمانه رفتار می کنند.»

  از او می‌پرسم «از این که داستان فداکاریش در کتاب درسی دانش‌آموزان منتشر می‌شود، چه احساسی دارد»

می‌خندد و می‌گوید: «خیلی خوشحالم که مردم به فکر من هستند. این کار باعث شده که مرا از یاد نبرند» ریزعلی ۸ فرزند دارد؛ ۵ فرزند پسر و ۳ فرزند دختر و هم‌اکنون ۴۲ نوه و نتیجه دارد.

 میپرسم: «نظر نوه‌هایت درباره این که داستان پرافتخار پدربزرگشان در کتاب درسی منتشر شده، چیست؟» پاسخ می‌دهد: «‌آن‌ها خیلی خوشحالند و این مسئله را بارها به من گفته اند.»

 سوال می‌کنم: « تا به ‌حال چند بار داستان آن شب را برای مردم تعریف کرده ای؟»

به سرعت پاسخ می‌دهد« خیلی، خیلی نمی‌دانم دقیقاً چند بار گفتم.»

 می‌پرسم:« به نظرت از فداکاریت آنطور که شایسته‌ات بود، تجلیل شد.»

سکوت می‌کند و لبخند شیرینی بر لب می‌آورد: « مردم مرا دوست دارند و من نیز آن‌ها را دوست دارم. از این بهتر نمی‌شود.»

 می‌گویم:« فکر می‌کنی اگر برگردی به آن سال‌ها و دوباره آن حادثه تکرار شود. چه می‌کنی؟»

بدون هیچ تأملی پاسخ می‌دهد: «همین کار را تکرار می‌کنم. به خاطر تشکر مردم این کار را نکردم. باید این کار را می‌کردم، وظیفه‌ام بود.»

 سوال می‌کنم: «‌به نظرت اگر این حادثه برای جوانان ما پیش آید، آن‌ها این کار را می‌کنند؟»

لبخند بر لب می‌آورد و پاسخ می‌دهد «‌ البته. مردم ما همه ذاتاً فداکارند. جوانان هم فداکار هستند. باید این فداکاری را نشان دهند نه این که آن را مخفی کنند.و بهترین نمونه این فداکاران،  شهیدان عزیزمان هستند که بدون هیچ چشم داشتی با فدا کردن جان خود از کشور گرانقدرشان محافظت کردند.»

 از ریزعلی سوال می‌کنم : «‌برای دانش‌آموزان دانشجویان و کلا جوانان این کشور چه حرفی داری؟»

پاسخ می‌دهد: «‌از همه بچه ها می‌خواهم که درسشان را بخوانند. آن‌ها سرمایه های کشورند و باید حافظ این  مرز و بوم باشند.»

از او تشکر می‌کنیم و او نیز باز می‌خندد و می‌گوید: « من همه مردم را دوست دارم

***********

قطعا از خواندن وقایع آن روز که از زبان دهقان فداکار نقل شد لذت بردید. شاید به ذهنتان خطور کند که ،اینک رابطه ما مربیان SHEP  به عنوان مربیان  آموزش و ارتقای سلامت جامعه با این داستان و  ریزعلی چه می تواند باشد؟

برای روشن تر شدن این رابطه ، اجازه بدهید قسمتهایی از داستان را با هم مرور کنیم .

قهرمان داستان: جان انسانهایی که در داخل قطار بودند برایم اهمیت داشت. باید نجاتشان می‌دادم.

مربیان SHEP : اهمیت جان انسانها برای یک نفر ازجمله مهمترین شاخصهای بینشی و نگرشی آن فرد به حساب می آید . مسلما داشتن این ویژگی ، بر کلیه نیّات، اعمال و رفتارهای وی تاثیر گذار خواهد بود. همانطور که اقدامات ریزعلی در آن موقع برگرفته از این صفت وی بود. مربیان SHEP نیز با داشتن روحیه بشردوستانه و با قصد نجات جان انسانها قدم در این راه مقدس نهاده اند وبه قول خداوند عزیز، ایمان دارند که ” من احیاها فکانما احیاالناس جمیعا” یعنی هرکس جان یک انسان را نجات دهد ، اجر و منزلتش نزدخدا مانند آن است که جان همه مردم را نجات داده است.

 

قهرمان داستان:  باید جان مردم را نجات می‌دادم اما نمی‌دانستم چه ‌طوری. فانوسم را حرکت دادم و شروع به داد و فریاد کردم اما مأموران قطار متوجه نمی‌شدند. فانوسم هم خاموش شد.

نمی‌دانستم چه کار کنم. یک دفعه فکری به ذهنم رسید. کتم را در آوردم و نفت فانوس را روی آن ریختم و با کبریتی که داشتم آتش زدم و بالاخره قطار ایستاد.»

مربیان SHEP : ریز علی بعد از تصمیم قاطع برای انجام مداخله جهت نجات جان مسافرین قطار، در کوتاهترین زمان ممکن و به  بهترین وجه از مهارتهای خود استفاده کرد.

بدین گونه که در فرصت بسیار کوتاهی که در اختیار داشت ، با استفاده از  راه ها و ابزارهای  موجودِ اطلاع رسانی  ،  اقدامات خود را به  ترتیب زیر انجام داد :

۱- تصمیم به حرکت به سمت ایستگاه قطار و صحبت با مسئولین ، که متاسفانه قطار حرکت کرده بود.

۲- حرکت به سمت مسیر قطار و استفاده از نور فانوس.

۳- استفاده از لباس خود و درست کردن مشعل برای اعلام هشدار .

می بینیم که ریز علی در کوتاهترین زمان ممکن اقدامات بسیار موثری در جهت رسیدن به هدف خود انجام داده  است .

مربیان SHEP نیز بعد از طی دوره مربی گری و تمرین های بسیار و تسلط کافی به مهارتهای آموزشی و ارتباطی ، فنون و مبنای مدلها و شیوه های  Advocacy (جلب حمایت همه جانبه) و Social marketing (بازاریابی اجتماعی) ،  Campaigns   (راه اندازی برنامه ها و تلاشهای جمعی، اجتماعی) و همچنین محتوای علمی موضوع آموزشی (مانند ایدز- آنفلوانزا- وبای التور- اعتیاد- بهداشت محیط-سلامت مادران و کودکان- دیابت و ….) اقدام به ارایه خدمات آموزشی و ارتقای سلامتی می نمایند.

مسلم است که این اقدامات با توجه به گروه هدف ( مسولین- شرکا- تصمیم گیران- حامیان – مخالفان و …) متفاوت خواهد بود و وظیفه ارزیابی و انجام مداخلات آموزشیِ مناسب در گروه هدف مربوطه به عهده مربیان SHEP   می باشد . این کار میسر نخواهد شد مگر با  تسلط کافی مربی ،که با تمرین ، تمرین و تمرینِ زیاد ممکن می شود.

حتما می دانید که با توجه به اعلام سازمان بهداشت جهانی (WHO )، در عصر حاضر ۲۵% از سهم سلامت مردم بر عهده سازمانهای بهداشتی درمانی  مانند وزارت بهداشت ، بیمارستانها و ارگانهای سلامتی است،  بقیه  ۷۵% این سهم،  برعهده مردم و سایر سازمانها و ارگانها است و رسیدن به اهداف عالیه سلامت در سایه همکاری سازمانهای بهداشتی ومردمی می باشد.

سوال اینجاست که وظیفه  Advocacy  یعنی جلب حمایت و توجیه بخش عظیم سهم سلامت یعنی   ۷۵% مردم و سایر ارگانها، بر عهده کیست؟

Advocacy    باید به گونه ای باشد که مردم بر اهمیت شیوع بیماریها ،مخصوصا بیماریهایی مانند ایدز- اعتیاد- سرطانها – مشکلات بهداشت محیط-سلامت روان و بسیاری موارد دیگر ، واقف شوند و خود را صاحب فرایند سلامتیشان بدانند .

با کمی دقت متوجه میشویم که کارشناسان  و متخصصان ارگانهای سلامتی مانند وزارت بهداشت ، بهزیستی ، هلال احمر  و ….،  عهده دار این مسئولیت سنگین می باشند و این گونه است که وظیفه خطیر مربیان SHEP   واضح تر و مشخص تر می شود .

به عبارت دیگر وظیفه ما به عنوان  مربیان SHEP   ، مشابه همان کاری است که ریزعلی انجام داد تا راننده و مسافرین قطار را از خطری که در کمینشان بود ، آگاه سازد  .

-     اگر مسافرین قطارِ زمانِ ریزعلی را به مردم شهرها و روستاهای این دوران ،

-     و قطار درحال حرکت را به جوامع در حال توسعه،

-     و تخته سنگهایی که راه قطار را مسدود کرده بودند به مشکلات و تهدیدات سلامت سر راه مردم تشبیه کنیم ،

-     نقش مربیان SHEP   مانند دهقان فداکار داستانمان خواهد بود.

 و اگر امروزه میبینم که در بعضی موارد،  جامعه، آنچنان که باید به عمق خطر بعضی از تهدیدات سلامتی واقف نشده است، شاید دلیلش این باشد که :

۱- ما به عنوان پیشگامان سلامت جامعه ،یا از اهمیت و حساسیت جایگاهی که داریم آگاه نیستیم ،

۲- و یا اینکه در وادی عمل ، موفق نبوده ایم و  نتوانسته ایم  وظیفه خطیر و با ارزش خود را انجام دهیم.

ما مربیان SHEP   با توجه به آموزشهایی که دیده ایم و دانش و مهارتهایی که کسب نموده ایم، دورنمای  تهدیدات سلامتی مانند ایدز، اعتیاد،بیماریهای روحی روانی،  همه گیری بیماریهای عفونی مثل آنفلوانزا ، وبای التور و ….را می دانیم.اما شاید مردم و برخی از مسئولین به علت عدم داشتن اطلاعات کافی ، از اثراتِ سوءِ غفلت  و انکار  این تهدیدات ، آگاه نیستند.

درست مانند ریزعلی که از مسدود بودن راه مطلع بود ولی مسافرین و راننده قطار این موضوع را نمی دانستند .

بنابر این او با هر وسیله ای که در اختیار داشت مسافرین را از خطر در پیش رو مطلع کرد. و با توجه به نیت پاکی که داشت در این امر موفق شد.

 

قهرمان داستان:  وقتی مردم و مأموران از قطار پیاده شدند همه سرم ریختند و شروع به کتک زدن من کردند. آخر فکر می‌کردند بی‌دلیل قطار را نگه داشتم.

-بعد از این که به همراه مسئولین قطار و مردم به محل حادثه رفتیم ، آنجا بود که همه دیدند من راست گفتم و شروع به عذرخواهی و بوسیدن من کردند.‌

مربیان SHEP : همانطور که از زبان ریزعلی شنیدیم بعد از توقف قطار و نجات جان افراد، از آنجاییکه مسافرین از علت موضوع مطلع نبودند، ریزعلی را کتک زدند ولی بعد از مدتی و با آگاهی از اصل ماجرا  ، به خاطر عملی که مرتکب شده بودند از او عذرخواهی کردند و  دست وی را بوسیدند.

نکته قابل استفاده این قسمت  داستان برای مربیان SHEP     ، این است که ما نیز نباید همیشه انتظار تشویق و تمجید و درکِ به موقعِ ارزشِ کارهایمان را ، از طرف جامعه  داشته باشیم، چراکه باید یادمان باشد ما به عنوان دیده بانان سلامت جامعه خطرات سلامتی را زود تر از مردم و سایر ارگانــــها می بینیم، و شاید بسیاری از مردم و مسئولین به دلیل نبود یا کمبودِ اطلاعات و آگاهی ، این خطرات را به خوبی ما احساس نکنند، بنابراین ، طبیعی است که فعالیتهای آموزشی و سلامت محور  مربیان، آنچنان که باید و شاید در ابتدا مورد  استقبال قرار نگیرد.

ولی باید مانند ریزعلی و بسیاری از مردان و زنان والا مقام  این مرز و بوم که با نیت خالص ،در راه خدمت به مردم و کشور از هیچ اقدامی فروگذار نکردند ، تمام تلاش و کوششمان را بکار گیریم و با اعتماد به نفس بالا  در راه ارتقای سلامت مردم کشور عزیزمان قدم های استوار برداریم. تا در آینده وقتی گذشته خود را مرور می کنیم نزد وجدانمان سرافراز باشیم .

دکتر لویی پاستور می گوید:

در هر حرفه‌ای که هستید، نه اجازه دهید که با بدبینی‌های بی‌حاصل آزرده شوید، و نه بگذارید بعضی لحظات تأسف‌بار که برای هر ملتی پیش می‌آید شما را به یأس و ناامیدی بکشاند. در آرامشِ حاکم بر آزمایشگاهها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید. نخست از خود بپرسید: برای یادگیری و خود آموزی چه کرده‌ام؟  سپس همچنانکه پیشتر می‌روید بپرسید : من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی‌بخش و هیجان‌انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته باشید، اما هر پاداشی که زندگی به تلاشهایمان بدهد یا ندهد هنگامیکه به پایان تلاشهایمان نزدیک می‌شویم، هر کداممان باید حق آنرا داشته باشیم که با صدای بلند بگوئیم:

                                                                            « من آنچه را که در توان داشته‌ام، انجام داده‌ام »

قهرمان داستان:   ‌آن زمان که این کار را کردم، فقط به خاطر نجات مردم بود.

- انتظار تشکر و قدردانی و  تمجید از کارم را نداشتم و حالا خیلی خوشحالم.

- مردم مرا دوست دارند و من نیز آن‌ها را دوست دارم.

- همین کار را تکرار می‌کنم. به خاطر تشکر مردم این کار را نکردم. باید این کار را می‌کردم، وظیفه‌ام بود.

- ‌من همه مردم را دوست دارم.

مربیان SHEP : جملات پایانی ریزعلی باز تاکید کننده این نکته است که داشتن نیت پاک و هدف مقدس خدمت به مردم . نداشتن انتظار  تشکر و تمجید و همچنین  دوست داشتن مردم از صمیم قلب،  رمز و راز موفقیت و جاودانگی است.

و مانیز اگر اینگونه باشیم در فعال کردن سهم ۷۵% درصدی مردم از نظر مشارکت در فرایندهای سلامتی و ارتقای سلامت جامعه ، موثرتر و موفقتر عمل خواهیم کرد انشاالله.

در پایان شعری تقدیم حضورتان می شود که چون از دل برخاسته ، لاجرم  در دل بسیاری از مردمان دلسوز جامعه نشسته است :

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و  از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

نظرات شما
نام :  
نام خانوادگی :  
ایمیل :
refresh captcha
 
نظر خود را درباره این مطلب بیان بفرمائید  
 
 تصاویر منتخب

µآفرین بر همت مربیان آفرین µ


مربیان مدارس اصفهان

آموزش در منزل